جرائم و گناهانِ میرزاحسن رشدیه!‏

علی مرادی مراغه‌ای

۲۱ آذر سالروز  درگذشت میرزا حسن رُشدیه، مؤسس مدارس نوید و پدر فرهنگ جدید ایران است. او یکی از تاثیرگذارانِ تاریخ معاصر ماست، اما نه اتوبان حتی خیابانی نیز در پایتخت بنامش نیست، تا چند سال پیش، سنگ قبر درستی نیز نداشت! برخی معلمان قم زحمت کشیده سنگ قبرِ جدیدی برایش خریدند.
اینجا می‌خواهم به گناهان رشدیه بپردازم که فریاد سنتی‌ها بلند شده او را بابی و لامذهب خوانده و فریاد زدند «که آخر الزمان نزدیک شده است»…!
و سرانجام هم باعث گرفتاریهای عدیده و تبعیدش به کلات و… وقتی در آغاز مشروطیت، مرحوم طباطبایی، ناظم الاسلام و مجدالاسلام را به سراغِ شیخ فضل الله می‌فرستد تا با او گفتگو کرده بلکه با خود همراه سازند، در این گفتگو، شیخ فضل‌الله می‌گوید:
« … ناظم الاسلام ترا بحقیقت اسلام قسم میدهم آیا این مدارس جدید خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمى و فیزیک عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمى‌کند؟ مدارس را افتتاح کردید آنچه توانستید در جراید از ترویج مدارس نوشتید…»(تاریخ بیداری ایرانیان… ج ۱، ص ۲۵۷،) جرائم رشدیه پایانی نداشت از زنگ مدرسه‌اش گرفته که شبیه زنگ کلیسا بود تا نشستن بر روی صندلی… «در اوایل ورودش برخی مقدسین و مردم او را کافر نجس العین دانستند، چرا که الفبا را تغییر داده و فتحه را که تا آن وقت زبر مى‌گفتند، صداى بالا و ضمه را که تا آن وقت پیش مى‌نامیدند، صداى وسط و کسره را که تا آن وقت زیر مى‌خواندند، صداى پایین مى‌خواند!
همچنین، خط عمودى و خط افقى یاد اطفال داده دیگر آنکه اطفال را زبان خارجه تعلیم میدهد و شمار لفظى و شمار خطى و اینصورت را یاد اطفال داد (۱-۲-۳-۴-۵-۶-۷-۸-۹)…
«رساله هم از بعضى علما، در رد مدارس و تکفیر اولیاى مدارس تألیف شد… دیگر آنکه، چوب و فلکه در مدرسه نیست اطفال خودسر بار مى‌آیند….»(همان…ص۳۶۳) در اینجا به یکی از جرائم رشدیه یعنی تنبیه بدنی نکردنِ دانش آموزان دقیق میشوم که برعکس مکتبخانه‌های قدیمی، نه ترکه آلبالو و انار کنار میزش بود و نه چوب فلک…!
چوب فلک، به طول یک‌ مترونیم بود که در میان آن، دو سوراخ بود، طنابى از سوراخه گذرانده سر آن را گره میزدند. مقصر را مى‌خواباندند و پاهایش را از طناب رد کرده و دو نفر نیز دوسوى چوب را گرفته و یک نفر هم مأمور چوب زدن به کف پاها مى‌شد.
کنار دست مکتب‌دار همیشه دو ترکه وجود داشت، یکى کوتاه براى بچه‌هایى که نزدیک مکتب‌دار بودند و دیگرى بلند براى کسانى که دورتر از مکتب‌دار بودند.
علاوه بر این، زیر تشک مکتب‌دار هم ریگهایى بود براى لالۀ گوش و مدادهایى براى لاى انگشتان دست…! زجر و آزار مکتب‌دار نسبت به اطفال به اندازه‌اى بود که مرخص کردن آنها از چنگ معلم خود، ثواب بزرگى به‌شمار مى‌آمد که دردها را شفا مى‌داد و حاجت‌ها را روا مى‌ساخت!
مثلا اگر زنى در حال وضع حمل بود و کار به سختى مى‌کشید، فورا اطرافیان زائو پولى به یکى از مکتب‌داران مى‌دادند که مکتب را تعطیل و شاگردان را مرخص کند، تا به خوشى این آزادشدگان، خداوند به مریض آنها رحم کرده و زودتر از زایمان خلاصش کند!
(سرگذشت تهران، شهیدی…صص ۴۲۴) در جامعه‌ای که مردمش صدها سال با پرده مختار زیسته و پوست کندن، لای جرز دیوار گذاشتن و شقه شقه کردن مجرمان و مخالفان… امری عادی شده بود، اکنون، نبودن کتک و فلک در مدارس جدید رشدیه می‌توانست ناپسند و شگفتی‌آور باشد، چرا که برجسته‌ترین شاعرش یعنی سعدى نیز توصیه کرده بود:
استاد معلم که شود کم آزار
خـرسـک بازند طفلان در بازار رشدیه پس از انواع کارشکنی‌ها و آزارها مجبور شد برای بیداری مردم به روزنامه نویسی روی آورده و روزنامه مکتب را منتشر کند که البته ممانعت کرده گفتند:
«که این شخص را اگر به حال خود گذارد، علاوه بر اینکه الف و باء را تغییر خواهد داد، روزنامه‌نویس هم شده است. گناه روزنامه‌نویسى کمتر از گناه مدرسه تأسیس کردن نیست و گاهگاهى هم به کتابخانۀ ملى میرود که این هم گناهى است که عفو ندارد…»
(تاریخ بیدارى ایرانیان… بخش اول، ج ۲، ص ۴۳۱.) یاد دعوای بروجردی و خرم‌آبادی افتادم که این دو شهر نیز مثل اکثر شهرها که با شهرِ همجوار خود رقابت و کشمکش داشتند مثل مراغه با تبریز…
در اوایل انقلاب بین یک بروجردیِ مسلمان با یک خرم‌آبادیِ کمونیست بحث در می‌گیرد، بروجردی وقتی کم می‌آورد عصبانی شده همشهریهای بروجردی خود را به کمک فرا می‌خواند وقتی می‌رسند و علت اختلاف را می‌پرسند می‌گوید:
این پدرسوخته کمونیست است و نه تنها کمونیست، بلکه خرم‌آبادی نیز می‌باشد!