هرکه هستی باش، شر نکن!
🌛امروز در خیابان، شاهد یکی از آن صحنههای تلخ و بیمفهوم بودم که متأسفانه، دیگر به بخشی از روزمرگی ما تبدیل شده است. خسته و درمانده از مطب دندانپزشکی، منتظر تاکسی ایستاده بودم. صدای موتور دو موتورسوار توجه من را جلب کرد. ابتدا همهچیز عادی به نظر میرسید، تا اینکه ناگهان پسر جوانی، کلاه کاسکت مرد دیگر را از سرش گرفت. چهرهاش آشفته و پر از خشم بود. فریاد زد: «به من چی گفتی؟ گفتی تا حالا کلاه کاسکت توی صورتت خورد شده؟! خودم میزنم که بفهمی!» و واژهها و حرفهای رکیک زد چنان پشتسر هم قطار کرد گوش همه سوت کشید!
🌛بعد با تمام توانش کلاه را به سر آن مرد کوبید. صدای شکستن کلاه در هوا پیچید و تکههایش بر زمین افتادند. فریاد زد:« من اعصاب ندارم، مشکل عصبی دارم، بدون با کیطرفی!» مرد، خاموش و خسته، گویا نمیخواست درگیر شود یا شاید از نتیجهاش بیم داشت. اما پسر جوان ولکن نبود. انگار در پی اثبات چیزی بود، چیزی گرهخورده با خشم و نیروی درونیاش. دوباره فریاد زد: «تو اصلاً میدونی من پسر کی هستم؟! میدونی بابای من کیه؟!» جملهای که چندین بار دیگر هم تکرار کرد، گویی همین نام پدرش را همچون سپری میخواست در برابر همه قرار دهد و بهعنوان مجوزی برای توهین و تخریب دیگران استفاده کند.
🌛پسر با تأکید بر آقازاده بودن خود – که حتی معلوم هم نبود راست باشد – به دنبال گرفتن مجوزی برای نابودی حرمتها و زیر پا گذاشتن حقوق دیگران بود. این تفکر که به دلیل ارتباط با فردی صاحبنفوذ، میتوان هر چیزی را توجیه کرد و هر رفتاری را مجاز دانست، مصیبت بزرگی است. اما اگر فرض بگیریم که او واقعاً پسر فرد خاصی بود، سؤال مهم این است: چرا باید چنین فردی بتواند به این راحتی از عنوان پدرش سوءاستفاده کند؟ آیا چنین امتیازاتی بهطور خودکار شامل حق نابودی حقوق و امنیت دیگران هم میشود؟
🌛در سوی دیگر، اگر او تنها به دروغ چنین ادعایی میکرد، مشکل بزرگتر هم پدیدار میشود. چرا تصور عمومی در جامعه به این سمت رفته که حتی تنها ادعای آقازاده بودن میتواند وسیلهای برای ایجاد هرج و مرج و بر هم زدن نظم و آرامش باشد؟ این که تصور کنیم یک اسم، یک لقب، یا حتی صرفاً ادعای وابستگی به یک فرد قدرتمند میتواند مجوزی برای ایجاد شر و آشوب باشد، نشان از بیاعتمادی عمیق و آسیبدیدگی شدید اخلاقی در جامعه دارد.
🌛و اما در کل، این رفتارها، فراتر از آسیبهای فردی، تهدیدی برای کل جامعه است. بزرگترین آسیبی که اینگونه دعواهای خیابانی ایجاد میکند، از دست رفتن حس امنیت و آرامش است. وقتی در خیابانها، آدمها بهخاطر کوچکترین اختلافها دست به خشونت میبرند و یا با تکیه بر “من کی هستم” یا “من بیمار روانی هستم” دیگران را تهدید میکنند، آنوقت دیگر چگونه میتوان از جامعهای سالم و پایدار صحبت کرد؟ آیا چنین افرادی با نام و ادعای جایگاه یا بیماری، باید بهعنوان مظهر قدرت، موجب بیقانونی و آشوب شوند؟
🌛عجیبتر اینکه در تمام این صحنههای خیابانی، پلیسی نمیرسد، قانونی اجرا نمیشود، و همهچیز در بینظمی فرو میپاشد. وقتی خیابانهای یک شهر محل بروز خشونتهای بیدلیل شود و جایی برای مداخله مسئولین نباشد، آسیبهای روانی، اجتماعی و حتی اقتصادی بر پیکره جامعه باقی میماند. دیگر نمیتوان با آرامش در خیابان قدم زد، بدون ترس از اینکه نکند دعوایی در کنار شما رخ دهد و شما هم درگیر شوید.
🌛این پسر جوان شاید تنها یکی از دهها و صدها نمونه از نسلی باشد که به جای گفتگو و تعامل، با خشونت و تهدید به میدان آمده است. اینکه چرا چنین رخ داده، موضوعی است که نیاز به تحلیلهای عمیق روانشناختی و اجتماعی دارد. اما آنچه روشن است، این است که ما نیازمند بازنگری در رفتارهای خود و جامعهمان هستیم. تا زمانی که احترام، همدلی و درک متقابل جای خود را به تهدید و خشونت دهند، خیابانهای ما آرام نخواهند بود و زندگیهایمان پر از التهاب و تنش خواهد ماند.
✍️نادر مرتضایی/چندثانیه
📷 تصویر واقعی و مربوط به همین متن است ولی ناگزیر، چهره افراد را پنهان کردیم.