💥در ستایش شرافت نویسندگی…
✍️علی مرادی مراغه ای
✅دکتر عبدالغفار بدیع از دوستان قدیمی، گاهگاهی نقدهایی بر من وارد کرده مانند این پست (https://t.me/c/1790861764/209328).
فرصت پاسخ نداشتم و این پاسخ من بر تمام نقدهای او و همفکرانش…
♦️فیلمی دیدم از پارلمان ترکیه که خانم بریتان گونش نماینده DEM پارتی در جشن روز زبان مادری در پارلمان ترکیه صحبت میکند اما به محض اینکه میخواهد یک جمله به زبان کردی و مادری اش، آن روز را به مردم خود تبریک گوید، بلافاصله جلال آدان معاون مجلس میکروفنش را قطع میکند و ماده سوم قانونی اساسی را بر سرش میکوبد…!
دکتر بدیع عزیز!
هم من و هم شما به رضاشاه حمله می کنیم که چرا زبان ترکی در مدارس را قدغن و اجازه نشو و نما نداده…
اما ما یک تفاوت اساسی با هم داریم و اینکه، من به تمام قاتلان زبان مادری لعنت می فرستم اما شما تنها بعضی را لعنت می فرستید و بعضی را حتی تحسین هم می کنید! یعنی شبیه رمان جرج ارول می شوید:
«همه با هم برابر هستند اما برخی برابرتر…»!
♦️رضاشاه یکصد سال پیش چنین کرده اما برادران شما که همیشه در ستایش شان نوشته اید در دنیای نسبتا آزاد امروز چنین می کنند!
نظرتان راجع به این تکه فیلم چیه…؟!
اگر جرات دارید مانند من، رفتار زشت حکومت ترکیه را با آن نماینده کُردی محکوم کنید و بنویسید آن ماده قانونی که با آن دهان او را می بندد ضد بشری است!
حداقل به این ضرب المثلی ترکی ملتزم باشید:
«بیر اینه اوزونه وور، بیر جوالدوز اوزگیه»
یعنی «اول سوزن به خودت بزن بعد چوالدوز به دیگران»
♦️اما شما جرات محکوم کردن ندارید، چون در اینصورت، نصف آن مریدهای متعصبی که به دورت جمع شده اند پراکنده میشوند…!
من هم در اطرافم هزاران دوست و دانشجو دارم اما خواسته ام آنها را مانند خودم بار بیاورم یعنی مجهز به خرد نقادی که در نقد، به هیچکس رحم نکنند حتی به خود من…! و در پاسداشت حقیقت، همیشه نیوشای این سخن افلاطون باشند که:
«استادم سقراط عزیز است اما حقیقت از او عزیزتر…»
♦️دوست من!
می بینید شعار دادن اینکه من دمکرات هستم چقدر آسان است اما عمل به آن چقدر سخت…!؟
میتوان شاعر شد، یا به آسانی مورخ یا نویسنده یا استاد دانشگاه…اما التزام واقعی به آداب دمکراسی که تبعیض و ستمگری را در هر لباسی و در هر زمان و مکانی محکوم کند چقدر سخت…!
من استادان دانشگاهی می شناسم که درسهای اخلاق، عرفان و علوم سیاسی تدریس میکنند اما در خانه با زنشان مانند یک کنیز رفتار می کنند!
من مورخی میشناسم که میگوید قوم همسایه، زبان آدمی نمیداند باید با زبان سلاح حتی انتقام جنایات اسماعیل آقا سمکو در یکصد سال پیش را از آنها بگیریم!
من شاعرانی می شناسم که اشباع شده از لاطائلات است!
و مترجمی که زمانی عاشق جبران خلیل بود اما اینک مبلغ افکاریست که اگر به واقعیت بپیوندد دست گوبلز را از پشت خواهد بست!
من ناشری شناسم که نیم قرن کتاب منتشر کرده اما ذهنش مشحون از افکار فاشیستی!
♦️هرگز یادم نمی رود کتابم (غلام یحیی دانشیان: خشم و هیاهوی یک زندگی) در ۱۳۸۸ تازه منتشر شده بود، رفته بودم نمایشگاه بین المللی کتاب تهران. آن ناشر پیشکسوت با عجله پیش ام آمد و گفت آقا من از شما خیلی گله مندم! گفتم چرا؟
گفت: در کتابتان غلام یحیی نقد کرده مزدور روسها خوانده اید، از یک مورخ تُرک انتظاری نداشتیم!
گفتم: مگر مزدور روسها نبوده؟ مگر در زمان فرقه در زنجان جنایت نکرده؟! شما کتاب را نقد کنید من نقدتان را در همین کتاب درج می کنم.
گفت: اصلا اینهایی که شما در مورد غلام یحیی میگویید درست است، اما شما چرا به عنوان یک مورخ تُرک، باید اینها را بنویسد؟! بگذارید دشمنان بنویسند، شما دیگه چرا…؟!
دیگر گفتگو بیهوده بود، چون بین ما دنیایی فاصله بود، خداحافظی تلخی کرد و رفت به طرف غرفه نشرش و من، همچنان به موهای سفیدش خیره شده بوده و نیم قرن فعالیت انتشاراتی و ۴۰۰ کتاب کارنامه نشرش…!
♦️آقای دکتر!
در فیلمی از تارکوفسکی(نوستالوژیا) سکانسی وجود دارد که نویسنده تبعیدی، در سرما و رطوبت چندش آور استخری مترک، شعله لرزان شمعی را در میان دو دستش گرفته میخواهد به آنسوی استخر ببرد، مواظب است شعله شمع خاموش نشود، بار اول خاموش میشود و او دوباره با ترس و لرز روشن کرده و می برد…
من دهها بار این سکانس را دیده ام، این شعله لرزان شمع، شرافت نویسندگی او و تمام نویسندگان، شاعران و روشنفکران دنیاست!
اما در این صراط بغایت لغزنده و لرزنده، چه اندکی کسانی موفق بوده آن شعله لرزان را به سلامت به مقصد برسانند…!؟ و در تمام عمر در عمل به این سخن خدایی ملتزم بوده اند که:
«من ناموافقم با هر آنکه با اسارت انسان موافق است…»