استاد فقید شامی ، ازبرجسته ترین شاعران فولکلوریک آذربایجان
فردای ما- ۳۰ مرداد ماه ۱۳۹۵ – شماره ۶۱۴
مرحوم محمود صادقپور متخلص و معروف به “شامی” ، شاعر نامی و تأثیرگذار در حوزه ی زبان و ادبیات معاصر استان آذربایجان غربی ، هر چند در دوره ی ما تنها شاعر فولکلوریک بود که با وارستگی زیست و در آرامش کامل دار فانی را وداع گفت ؛ لیکن وی را می توان یکی از اساتید برجسته در شعر اجتماعی بویژه با چاشنی طنز ، معرفی کرد. زبان و قلم توانای آن استاد فقید در اجزای سخن ماندگار و ارکان اشعار بلندش نمود پیدا کرد . علاوه بر این ، شاعران و سخنورانی که از شامی تأثیر پذیرفته و الگو گرفتند، در استان ما و منطقه شمال غرب کشور ، کم نیستند.
این جانب ، به عنوان یک پژوهشگر تا حد توان خود و نشریه ی “فردای ما” تا آنجا که امکان بود ، در طی چندین شماره ، مخصوصا در سالهای اخیر ، به معرفی اندیشه و آثار قلمی او پرداخته ایم . اولین مصاحبه ی منتشر شده از آن خدا بیامرز ، در همین نشریه ، به شماره و تاریخ ۵۴۷ – شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۳ بود. متعاقب آن ، گزارشی مفصل از مراسم و آیین نکوداشت استاد در ماه قبل (۱۲ تیر ۱۳۹۵)، منتشر کردم که متأسفانه همزمان شد با فوت نابهنگام وی .
این مقدمه را بهانه قراردادم تا درآستانه ی چهلم آن استاد فقید و شاعر شهیر،مصاحبه ی اختصاصی ترتیب یافته باوی ، دوباره انتشار یابد . باشد که در راه پاسداشت و یادداشت افتخار تاریخ ادبیات سرزمین مان ، گامی برداشته باشیم . همین جا شعری دیگر از خود استاد ، خدمتتان ارائه می شود :
-من یاشادیم عومور بویو توپ تفنگین قاباغیندا
شاهد اولدوم قان یاشلارا آنالارین یاناغیندا
بیر فدایی شاعر اولدوم آزادلیغین سوراغیندا
سیزدن اوزاق اولسون قادا دوستلار منی سالین یادا
– گونوم کئچدی باشدان باشا آجی آجی ، قره قره
بیر گولمه دیم بو دونیادا حسرت قالدیم خوش گونلره
نغمه قوشدوم ، حیاتیمی صرف ائله دیم بو هنره
اویمادیم شهرته ، آدا دوستلار منی سالین یادا
یکی از ممتازان این عرصه ، محمود صادقپور ، معروف و متخلص به ” شامی ” است . وی، شاعری پیشکسوت و تواناست که نیازی به معرفی زیاد ندارد . او ، با قدرت شعری و کلامی خویش ، جزو معدود شاعران استان است که قلم و سخن خود را جز به رضای حق و لذت خلق ، به کار نمی گیرد و نظری به صله و انعام کسی و گروهی ندارد .
صادقپور ، در حقیقت پیوند دهنده ی دو نسل شاعران قبل و بعد از انقلاب است . خیلی ها الآن هستند که علاءالدین تکش و محمد تمدن را ندیده اند ؛ در حالیکه وی با آنها نشست و برخاست داشته . مصاحبت با چنین انسانی ، افتخار است ؛ لیکن مصاحبه ، سختی های خود را دارد . چرا که استاد راضی به این کار نیست . سال قبل ، دو هفته ای متن سوالات مصاحبه در اختیارش بود . آخر سر ، چهارشنبه نهم بهمن ۱۳۹۲ ؛ در حاشیه ی نشست انجمن ادبی حوزه ی هنری استان ، با نهایت تواضع درخواست کرد که سوالی مطرح نباشد ؛ عکسی منتشر نشود ؛ و … . دلیل این کار استاد صادقپور را تواضع گذاشتم و گذشت آن ایام ؛ لیکن در نگاه و اندیشه ی او ، سخن برای گفتن و مطلب برای انتشار ، فراوان است . او از جشنواره ها و نوع و نحوه ی جوایز و انتخاب و گزینش و داوری و … گله مند است . او می گوید سوال نکن تا دردمندی ام افشا نگردد . اگر بخواهم جوابی به سوالات بدهم ؛ خیلی ها دلگیر می شوند ؛ چون من مجبورم حقایقی را بر زبان برانم که … .
هر چند کتابها و منابع منتشره در دو دهه ی اخیر ، به شرح احوال و آثار شاعر پرداخته ؛ از جمله : ” تذکره ی شبگرد ، صص ۳۰۵ تا ۳۱۰ ” ، ” مشاهیر علمی فرهنگی آذربایجان غربی ، ص ۲۱۹ ” ؛ لیکن دیدار و گفت و گوی زنده و رو در رو با استاد شامی ، ثمرات و لذات خود را دارد . …
در اوایل تیر ماه ، طی تماس تلفنی ، شاعر بلندآوازه ی شهر اورمیه و استان آذربایجان غربی را – بالاخره – راضی کردم تا دقایقی در منزلشان خدمت برسم و گفت و گویی صورت بگیرد . همین اتفاق هم افتاد ؛ منتهی در لحظات آخر ، محل مصاحبه بطور ناگهانی تغییر کرد و با درخواست و نظر خود شاعر ،
رفتیم کتابخانه ی مرکزی اورمیه ؛ آنجا که آقای حمید واحدی ( شاعر شهیر استان ) ، نمایشگاه دائمی کتاب دایر نموده است . انجام مصاحبه در همان محل ، باعث شد آقای واحدی نیز در متن مصاحبه حضور یابند و به دلیل آشنایی و سوابق دوستی که با آقای صادقپور داشتند ، هم در طی مراحل مصاحبه کمک کارمان شدند و هم از نظرات ارزشمندشان در خصوص یادآوری بخشی از گذشته ی انجمن های ادبی شهر و شاعران و دست اندرکاران ادبیات منطقه ، بهره بردیم . بدینوسیله از حضور و راهنمایی های ایشان تشکر می کنم و توجهتان را به گفت و گویم با آقای محمود صادقپور ، جلب می کنم .
آقای صادقپور ، قلم و چهره ی شما برای شهروندان اورمیه و مردم آذربایجان غربی ، آشناست . با این حال ، به سیاق هر مصاحبه ای ، برای معرفی بیشتر ، خواهش می کنم مختصری از زندگینامه ، سطح تحصیلات و اشتغال خود بفرمایید .
بله ؛ خواهش می کنم . بنده محمود صادقپور هستم . متولد ۱۳۲۵ شمسی ، در روستای بارجوق بزرگ شده ام . برای همین اشعارم رنگ و بوی طبیعی دارد و بیشتر توصیفات طبیعت است . پدرم کشاورز بود . در روستای گوگ تپه ( همان که آثار باستانی دارد و به قولی نقش گیلگمیش در آن یافت شده ) ؛ در مدرسه ی همان روستا درس خوانده ام . اول و دوم را نخواندم . سن سجلی ام بزرگ بوده ، از سوم شروع کرده ام تا ششم نظام قدیم . سن بالا و عدم تمکن مالی خانواده نگذاشت ادامه ی تحصیل بدهم . منتهی از سیزده سالگی شعر گفته ام . عاشق مطالعه بودم . از همان نوجوانی ، با اشعار باباطاهر آشنا شدم . ازبر می کردم . به فولکلور بیش از اندازه علاقه پیدا کردم و این کار ادامه یافت . همین تداوم مطالعه و علاقه ام به ادبیات و فولکلور مرا عجیب شاعر کرد .
خوب ، با این همه حس مطالعه و علاقه به ادبیات و … ، باید ادامه تحصیل می دادید !
نه ، گفتم که هم سنم بالا بود و هم توان مالی نداشتیم . در ریاضی هم لنگ بودم ؛ الآن هم این درس در مدارس ، مشکل آفرین است . بیشتر نقاشی را دوست داشتم . یادم می آید کلاس ما مختلط بود ؛ دختران مسیحی هم با ما همکلاس بودند . یک روز زنگ ریاضی ، به جای حل تمرینات ، برداشتم تصویر یکی از دختران را کشیدم . معلم ریاضی تذکر داد و کلی تنبیه ام کرد و جایم را نیز با پسری به نام رضا عوض نمود . فکر کنم همین اتفاق بود که باعث شد شعر بیاید سراغ من :
مرا از میز و تختم دور کردی
نبودم راضی و مجبور کردی
به هر زحمت بنشستم تخت اول
ز من بگرفتی ، صد جور کردی
رضا را خوش نشاندی جای محمود
عجب ظلمی به صادقپور کردی
بسیار عالی ؛ استاد ، ادامه ی صحبت تان راجع به اشتغال بود .
اشتغالم ، طولانی است و برای خود داستانی دارد . در آن موقع ، به ششم ابتدایی کار نمی دادند . در روستا ماندم . کارگری می رفتم . و برگشتنی حتما یک کتاب می خریدم و می آوردم و با حرص و ولع تمام می خواندم . مدتی بعد ، به روستای ما سپاه ترویج آمد . من در آن موقع ، دفتر خاطرات می نوشتم . در یکی از روزها ، خاطره ای از خودم در دفتر آن سپاه دانش هم نوشتم . قرار شد به وسیله ی همان فرد از رادیو اورمیه در برنامه ای که توسط آقای عسگر شاهین پر اجرا می شد ، پخش گردد . همین مورد بهانه ای شد تا مرا دعوت به همکاری با رادیو کردند . بعدها آمدم کاخ جوانان ( ۱۳۵۳ ) . خواستند در نشریه ای همکاری کنم که مسوولیتش با خانم بقایی بود . یک روز خبردار شدم ” کارو ” ، همان نویسنده ی معروف ، می آید اورمیه . آمد و در مراسمی متنی از خود خواند . بعد من شعرم را ارائه نمودم . از آن موقع به بعد ، رغبت به لحن و شعر من زیاد شد . در همان جلسه بود که کارمندی از رادیو از من دعوت کرد . همین تداوم ارتباط با رادیو بود ؛ پول ناچیزی هم دریافت می کردم . ولی مدتها گذشت و از صله و انعام و حق الزحمه ام خبری نشد ؛ برداشتم یک هجو نوشتم به نام همان شاهین پر . اتفاقا خوشش آمد و همان هجو را از رادیو هم پخش کرد .
از آن به بعد ، در باغ شخصی کار می کردم . تا اینکه روزی شخصی به نام کیانفر آمد سراغم و مرا برد خانه اش . اهل کتاب بود و علاقه مند به زبان و ادبیات ترکی . وی کتابهایی را که دوست داشتم در اختیارم گذاشت . مطالعاتم بیشتر که شد ، کارم با رادیو نیز بالا گرفت . مزد کارم ماهیانه ۴۰۰ الی ۵۰۰ تومان می شد . ولی چندی بعد ، عوامل رادیو از من درخواست شعر مناسبتی کردند راجع به برنامه ای که در پیش بود . قبول نکردم . چون مداحی و چاپلوسی را دوست نداشته و ندارم . همین کار باعث قطع ارتباطم با رادیو شد .
بیکاری دوباره شروع گردید . توسط همان آقای کیانفر ، با چند محل کار آشنا شدم . اول به اداره ی آبیاری رفتم . بعد از آنجا برگشتم و به اداره ی تعاون معرفی شدم . در شیخ تپه ،یک واحد تعاونی داشتند ؛ مشغول شدم و تا اینکه اواخر دهه ی هشتاد ، بازنشسته شدم .
استاد ، راجع به سبک بیان و زبان شعری تان بفرمایید ؟
در زبان ترکی بیشتر کار می کنم . در فارسی هم فکر کنم الآن یک دیوان داشته باشم . علت فارسی گفتن هم شخصی بود به نام لاهوتی (حسین صفا / رئیس اداره ی مالاریا بود و اهل کاشان ) . اشعارم را که در انجمن ( متشکله در اداره ی فرهنگ و هنر خیابان کاشانی ) می خواندم ، این آقا معترض بود و می گفت ترکی نمی فهمد و من مجبور شدم برای رعایت حال او ، فارسی هم شعر بگویم .
در تمام قالب ها کار می کنم . حتی در سبک شعر نو . اکثر وزن هایم هجایی است . در اول همین مصاحبه هم گفتم که از اشعار باباطاهر عریان متأثر شده ام و در سبک و سیاق شهریار ( منظومه ی حیدربابا ) شعر گفته ام . لیکن فرق می کند با اثر شهریار .
فکر کنم شما لحن طنز هم دارید ؟
بله ، اشعار طنز هم ، خیلی می آید سراغم . این اواخر ، اشعار طنز ترکی ، سروده و در کانون ادبی حوزه ی هنری استان آذربایجان غربی ارائه کرده ام . بیشتر با استقبال رو به رو شده است .
خوب شد اشاره ای به کانون ادبی حوزه ی هنری کردید ؛ بفرمایید ارتباط تان با انجمنها ( دوره ی قبل و فعلی ) ، چطور بوده و هست ؟
در دوره ی قبل از انقلاب ، همان انجمن شعر اداره ی فرهنگ و هنر خیابان کاشانی بود . بعد چون آن انجمن محل رفت و آمد اشخاص متفاوت شد و اشعار حزبی و چپی ها در آن خوانده شد ؛ زیاد دوام نیاورد . بعد از مدتی در پارک شهرچایی و حاشیه ی کتابخانه ی فعلی آنجا ، انجمن در یک ساختمانی ( نگارخانه ) برگزار می شد . آقای ارجمندی نامی بود که مسوولیت و تولیت آنجا را بر عهده داشت . البته این انجمن نیز دوام نیاورد . بعدها ، آقایی بود به نام علی آردی ؛ طراح بود . کار تشکیل و تداوم انجمن را پیگیری کرد ؛ تا اینکه دوباره از پارک شهرچایی آمد به محل اداره ی فرهنگ . ارجمندی آمد و ادامه اش داد . بعد هم که می دانید اداره ی ارشاد تشکیل شد و محل جلسات انجمن مدت موقتی رفت به خیابان خیام ؛ دوباره برگشت سر محل خیابان کاشانی ؛ ولی این بار با اعضای جدید شروع به کار کرد . در دوره ی اخیر هم ؛ مدتی جلسات ادبی مستقر در محل اداره کل فرهنگ و ارشاد بود ؛ که بنا بر دلیلی – نامعلوم – دو سال است تعطیل گردیده . می ماند انجمنهای حوزه ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی استان ؛ که مرتب و پیوسته تشکیل می شود و من هر وقت ، توانسته ام ، در آنجا حاضر شده و به ارائه ی سروده های خویش پرداخته ام .
استاد ، با شاعران و انجمنهای سایر شهرستان ها یا استانهای همجوار هم ارتباط دارید ؟
از آنجا که من شاعر جشنواره ای نیستم (!) ؛ به جشنواره ها و همایشها ، نه رفته ام و نه می روم تا دیدار کلی با شاعران و انجمنها داشته باشم . ولی با چند شاعر آشنایی نسبی دارم . مثلا با سلیمان ثالث تبریز ، آشنا هستم و رفت و آمد هم داریم . یکبار هم به شیراز رفته ام . چندین بار هم تهران و گنبد کاووس . البته این ارتباطات نافی سخن اولم نیست . من هر موقع جشنواره ها فراخوانی ” موضوع آزاد ” داشته ، شرکت جسته و فکر و عقیده ام را در قالب شعر جد و طنز ارائه کرده ام . ولی در بند سفارش موضوع و قالب مناسبتی و … نیستم . هر چه خواست دلم و احساس باشد ، می نویسم و می خوانم .
آقای شامی ، آثار چاپی هم دارید ؟
متأسفانه چندان کتاب و اثر چاپ نکرده ام . اولین کتابم ” طبیعتین قوینوندا ” است که با کمک و سرمایه ی انتشارات رودکی منتشر شده ؛ کتاب بعدی ، ” داشلی یول ” ، انتشارات یاز اورمیه ، که به چاپ دوم هم رسید . علاوه بر اینها ، تقریبا ده عنوان کتاب دیگر آماده ی انتشار دارم . مخصوصا در فولکلور .
حتما فروش کتابهایتان هم خوب بوده ؟
فروش کتاب آخرم ( داشلی یول ) ، ضعیف بود . برگشت سرمایه و عدم تمکن مالی ، اجازه ی چاپ جدید نمی دهد ؛ مورد مجوز کتاب ، بویژه در زبان ترکی ، نیز مزید بر این موضوعست .
استاد ، شما ذاتا انسان متواضع و کم توقعی هستید . با این حال ، اگر در جشنواره ای شرکت داشته و مورد تشویق قرار گرفته اید ؛ برایمان بفرمایید .
چندین لوح گرفته ام . ولی الآن نمی دانم کجا هستند . اعتقادی به این کار ندارم . شاید پنجاه مورد بیشتر باشد ؛ ولی به چه درد می خورند . نفرت دارم از این جریان لوح و هدییه و به به و … !
آقای شامی ، این سوال عمومی است که از اساتید محترم و پیشکسوتی چون شما می پرسم . حالا جناب عالی هم مختارید پاسخ بدهید یا نه . فکر می کنید ادارات فرهنگی و در رأس آن متولی اصلی فرهنگ و هنر ( ارشاد ) ، راجع به کار شاعران و اهل قلم ، چه نگرشی دارند ؟
اصل و لب مطلب این است ؛ من حمایتی به آن صورت ندیده ام . در کتاب ” داشلی یول ” ، یکصد جلد خریداری کردند . ولی اصل موضوع حمایت معنوی و کلی است ؛ که نشانی از آن نیست . البته ، یک مورد شخصی هست که نمی خواهم ربطی به این سوال بدهم ؛ ولی باور کنید من برای یک حسی که برایم دست داد و روی راهنمایی و معاضدت شخص مدیرکل حساب کردم و رفتم دیدارش ؛ شاید باور و قبول نکنید ؛ پس از کلی انتظار و معرفی شدنم به اندرون ؛ به هیچ وجه اجازه ی دیدار ندادند ؛ حالا چه رسد به اینکه مرهمی بر آمال و آلامم بگذارند .
استاد ، در خاتمه ، اگر نظر و پیام خاصی به شاعران ، مردم و جامعه دارید ، بفرمایید .
تشکر می کنم . امیدوارم از زبان و ادبیات و تاریخ مان حمایت شود . در مقدمه ی کتاب اول ( طبیعتین قوینوندا ) اشاره کرده ام شاعران و نویسندگان و اهل ذوق می آیند و می روند ؛ بدون اینکه اثری و نامی از آنها باشد . نمونه اش آقای صدر ، که از بین ما رفت و هنوز هم کسی سراغی از او نمی گیرد . اگر امروز حمایتی از من می شد ، آثارم از بین نمی رفت . بعد از مرگ و … ، به چه درد می خورد . بنا بر شعر استاد کریمی مراغه ای : “
ساغلیقیمدا یاد ائت منی اخوی
من اولندن سورا جیرما یخه وی ” .
چند نمونه شعر استاد :
شاعر کیست ؟
کیست شاعر ، آنکه ریزد از دهن دّر و گهر
از درون او بجوشد چشمه های شعر تر
کیست شاعر ، آنکه باشد خالق اندیشه ها
با زبانی روحبخش و دلنواز و بارور
کیست شاعر ، آنکه باشد اوستادی موشکاف
تیزبین و نکته سنج و ژرف کاو و پر هنر
کیست شاعر ، آنکه باشد خالق مضمون نو
طبع موزونش بجوشد همچو دریای خزر
شعرهایش تازه باشد با گذشت قرن ها
چون طلای ناب گردد ارزش آن بیشتر
سینه اش باشد همیشه شعله ور از تاب شعر
آنچنان شعری که هر دم می زند بر جان شرر
آنچه را در روز خلقت از قلم افتاده است
دم به دم می آفریند شاعر با ذوق و فر
گو به ” وورغون ” ها بنازد خاک آذربایجان
زانکه از اشعار آنها گشته نامش مشتهر
کیست شاعر ، آنکسی که طایر اندیشه اش
روز و شب در آسمان ها می گشاید بال و پر
شعر او را چون بخوانی در دلت شور افکند
چون غزلهای ” فضولی ” آن حکیم نامور
کیست شاعر ، آنکه گوید قصه ها از غصه ها
تا ز فریاد گرسنه سیر گردد با خبر
گر نباشد سبک تازه ، واژه نو ، افکار نو
کی نشیند شعر شاعر در دل و جان و جگر
دّر سفتن ، شعر گفتن کار هر بی مایه نیست
حیف از آن عمری که بعضی می دهند آن را هدر
قافیه بافی نباشد شعر گفتن ای رفیق
شعر باید نغز باشد پر معانی با صور
باز بر دل می نشیند گر سخن خیزد ز دل
چون سخن را سوز باشد می کند آری اثر
نیست شاعر آنکه باشد ناظم پرت و پلا
با چرند خود بسازد قلب ها را پر کدر
شعر نتواند بگوید رو به هذیان آورد
نام خود شاعر نهاده ژاژ خاید بی ثمر
آبروی شاعران را این دغل ها می برند
نیستند آنها ادیب و عارف و صاحبنظر
” بچه نازادن به از شش ماهه بفکندن جنین “
شعر ناگفتن به است از یاوه گویی سر به سر
شاعر آن باشد برزمد در ره خلق و وطن
چون ” عمادالدین ” نترسد از شکنجه از خطر
نیست شاعر آنکه آرد مدح ظالم بر زبان
بنده باشد هر خسی را بهر مشتی سیم و زر
نیست شاعر آنکه خود را خوار سازد بهر آز
چاپلوسی کرده گوید روبهان را شیر نر
شاعران آزاده باید همچو کوه سرفراز
کاسه لیسان را نباشد این صفت ها ای پسر
هم زبان مادری را زنده کردی شامیا
هم نمودی پارسی را خوشتر از شهد و شکر
داغلار منی هارایلادی
من داغلارا چیخان زامان
داغلار کیمی اوجالیرام
اودوب تمیز هاواسیندان
سوزلریمه گوج آلیرام
اوزومده بیر داغ اولورام
باخمایین کی قوجالیرام
داغلار من هارایلادی
بو داغلاری سنگر ائدیب
منیم اولو بابالاریم
بابک لریم ، نبی لریم
تاریخ بویو افتخاریم
کوراوغلوم ، ده لی دومرولوم
شیر هجریم ، قوچ نیگاریم
یئنه محکم ساخلاسین لار
دئدیم گره ک اتحادی
داغلار منی هارایلادی
باشی قارلی بوداغلاردان
دده م قورقود ایلهام آلدی
گاه باساتی گاه بوغاجی
وصف ائله ییب قوپوز چالدی
چوخ اره نلر گلیب گئتدی
حماسه لر بیزه قالدی
هئی اوخویوب وطنیمین
اولدوم ده لی بیر فرهادی
داغلار منی هارایلادی
کولک اسدی داغ تیتره دی
قورد اولادی بوران اولدی
ده لیلشدی قاصیرغالار
هاوا دولدی دومان اولدی
شیمشک چاخدی گوی گورلادی
دولو یاغدی طوفان اولدی
کئشیک دوردوم گدیکلرده
قووالادیم آزقین یادی
داغلار منی هارایلادی
بو داغلارین جوشوب داشیر
گول چیچکلی بولاقلاری
گوی قورشاغی افق لرده
آچیر الوان بایراقلاری
قوشلار کیمی نغمه لریم
اوخشادیلار قولاقلاری
تا بیلدیلر کی شاعیرم
شعریمین وار نئجه دادی
داغلار منی هارایلادی
اولو ، مغرور سهندیمین
آی اولدوزا باشی چاتیر
بولوت لاری یورقان کیمی
اوز اوستونه چکیر ، یاتیر
مین ناز ایله سحر ، آخشام
گون قوینوندا چیخیر ، باتیر
بو صحنه نی وصف ائتمگه
کیمین واردی استعدادی ؟
داغلار منی هارایلادی
قوجا قارتال اسگیک اولماز
ساوالانین زیروه سیندن
یابانجیلار یاتابیلمز
اصلان لارین نعره سیندن
آیلی گئجه دویماق اولماز
چوبان لارین نی سسیندن
بونو هر کس یازابیلمز
اولماسا بیر سوز اوستادی
داغلار منی هارایلادی
” طبیعتین قوینوندا ” یدیم
چیخیب دوشدوم ” داشلی یولا “
هر آددیمدا مین بیر خطر
چوخ قورخولو اولا – اولا
گئدیب سانکی پولاد اولدوم
بودره مه دیم ساغا – سولا
چوخ دویشدوم هدفیمده
گورمه دیلر هئچ ایرادی
داغلار منی هارایلادی
قاف داغی نین سیمورغویام
گورون تاپدیم نه مقامی
اوچور قوشلار دسته – دسته
گوروشومه گلیر هامی
من محمودام حکیم اوغلو
تخلصوم اولوب ” شامی “
ائلین قوچاق شاعیری یم
کیتابیمین بودور آدی :
” داغلار من هارایلادی “